✿✿✿روزگار،ای روزگارلعنتی
اگرمیدانستم اینگونه نامردی،نمیگفتم به پایت آب میشوم تاآخرین قطره.
روزگار،ای روزگارکاغذی
ماقدیمی می اندیشیدیم وفکرکردیم ،مردشده ایم
اماصدافسوس که ازمردانگی فقط آموختیم پای حرفمان ایستاده بمیریم.
کاش میفهمیدی روزگاردرسکوت مردن چه حسی دارد
کاش میپرسیدی که آیادوست دارم بازیچه ات شوم.
روزهای جوانیم سواربربال مرغان هوایی گذشت ورفت
ومن دراین فکرگیرکرده ام که چه آرزوهایی داشتم ودیگرندارم
چه هامیبینم وباورندارم.✿✿✿
نظرات شما عزیزان: